محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

آقا محمدرضا و فاطمه خانم نفس مامان و بابا

دلم برای اون روزا تنگ شده

دیشب وقتی تو خوابیده بودی خاله زهرا با دایی محمود و هستی و حسام اومدن خونه ما. خاله زهرا می خواد حسام رو از شیر بگیره واسه همین خیلی پکر بود ، یاد خودم و خودت افتادم. دلم تنگ شد برای اون روزا که می اومدی تو بغلم ، نگاهتو می دوختی تو چشمام، با دستای تپلی کوچولوت نوازشم می کردی و شیر می خوردی اون موقع من نه از اجبار بلکه چون با چشمای قشنگت طلسمم می کردی هیچ کار دیگه ای نمی تونستم بکنم نه با کسی صحبت می کردم نه حتی تلویزیون نگاه می کردم و نه هیچ کار دیگه ای ، فقط مات تو بودم . دلم تنگ شده برای ماما مَمَ گفتنات . آخه چرا مامانا باید جوجوهاشون از شیر بگیرن!! اون موقع که من تصمیم گرفتم بزرگ شدن تو را با گرفتن ا...
27 شهريور 1392
1