محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

آقا محمدرضا و فاطمه خانم نفس مامان و بابا

به خدا برات می میرم

1392/4/16 10:00
نویسنده : مامانی
123 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم

امروز فقط از روی دلتنگی اومدم تا برات بنویسم ، یه روز هم که تو بدون غر زدن رفتی ، البته دلت می خواست نق بزنی ولی خب رفتی، من دلم برات تنگ شده ، می خوام پیشم باشی ، برام حرف بزنی، از گلا، از مخفیگاهت، از شمشیر برقی، از خاله، از ریحان، از هر چی دلت بخواد، می خوام پیشم باشی .

می دونی عسلم ، تو رو در هر لحظه از زنده بودنم می خوام، تو نفس منی ، محمدرضا

نگاه پر بغضت جلوی چشممه و ثانیه ها رو می شمارم تا تو رو ببینم.

دوستت دارم .

راستی یادم افتاد ، صبح از در خونه که اومدیم بیرون من داشتم یه موضوعی رو برای بابایی تعریف می کردم و حواسم نبود دو دقیقه نگذشته بود که داد زدی منم اینجام، دو تایی برگشتیم دیدیم چند قدم دور تر ایستادی و بهت بر خورده که چرا ما با هم حرف می زنیم مثلا به تو کم توجه کردیم.

قربونت برم، آدم کوچولو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)