به خدا برات می میرم
سلام گلم
امروز فقط از روی دلتنگی اومدم تا برات بنویسم ، یه روز هم که تو بدون غر زدن رفتی ، البته دلت می خواست نق بزنی ولی خب رفتی، من دلم برات تنگ شده ، می خوام پیشم باشی ، برام حرف بزنی، از گلا، از مخفیگاهت، از شمشیر برقی، از خاله، از ریحان، از هر چی دلت بخواد، می خوام پیشم باشی .
می دونی عسلم ، تو رو در هر لحظه از زنده بودنم می خوام، تو نفس منی ، محمدرضا
نگاه پر بغضت جلوی چشممه و ثانیه ها رو می شمارم تا تو رو ببینم.
دوستت دارم .
راستی یادم افتاد ، صبح از در خونه که اومدیم بیرون من داشتم یه موضوعی رو برای بابایی تعریف می کردم و حواسم نبود دو دقیقه نگذشته بود که داد زدی منم اینجام، دو تایی برگشتیم دیدیم چند قدم دور تر ایستادی و بهت بر خورده که چرا ما با هم حرف می زنیم مثلا به تو کم توجه کردیم.
قربونت برم، آدم کوچولو
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی