ماه رمضان
چقدر روزها، زود می گذره انگار نه انگار که یک سال گذشت و دوباره ماه پر برکت رمضان رسید.
امسال مامانی مهمون ویژه هم که هست و روزه نمی تونه بگیره ولی انگار وقتی روزه نیستی از خیلی چیزها محروم می شی.
گل پسر مامان هم هر وقت دلش نمی خواهد چیزی بخوره می گه مامان مگه نمی دونی من روزه هستم.
نی نی قشنگمونم که کم کم داره اظهار وجود می کنه و یه تکونی می خوره و بدش می یاد مامانی به سمت راست یا طاق باز بخوابه.
٥ مردادماه میرم سونو تا دیگه به امید خدا اسمشو صدا کنیم تا بهش بر نخوره می گیم نی نی قشنگ.
بابایی روزه می گیره برای مامانی خودشو لوس می کنه، آی تشنه ام، آی خسته ام؛ انگار برای من روزه می گیره.(البته منم نازوشو می کشما....)
تعطیلات تابستانی داره شروع می شه ؛ برنامه خاصی نداریم مگه اینکه زیارت امام رضا روزیمون بشه (الهی آمین)
عزیزجون فشارش بالاست باید یه دکتر قلب خوب ببرمش.
خاله آنی از الان خاله رو رو شده
خاله زری داروشو شروع کرده.
آقاجون ماشینشو عوض کرده؛ جالب اینجاست ساحل ذوق می کنه
هوا خیلی گرم و آلوده است ولی آدما مهربونو و خوبند
خدا دوستت دارم هر روز بیشتر از دیروز