منو ببخش
پسر گل من , چیه مامان مثل قبل پابه پات نمی دوه, تازه همش ازت می خواد کمکش کنی , دل منم برای اون روزا تنگ شده, اما غصه نخور ؛ خواهرت یه کمی که بزرگتر بشه , بازم می تونیم کارهای که قبلا می کردیم, جاهایی که قبلا می رفتیم رو تجربه کنیم.
یه کم صبوری کن.
اگه وسط بازی کردنات ، یا تو لحظه حساس کارتون , بهت می گم, با صدای بلندم می گم, محمدرضا به خواهرت سر بزن؛ محمدرضا گهواره خواهرتو تکون بده, محمدضا مگه تو توی اتاق نیستی پس چرا خواهرت گریه می کنه ؛ محمدرضا , محمدرضا ...
یا وقتی بابا از سرکار برمی گرده , اول خواهرتو بغل می کنه تا من بتونم به کارام برسم و نمی تونه با تو بازی کنه ,
بیشتر کاراتو مجبوری خودت انجام بدی ,بیشتر شبا نمی رسم برات قصه بگم یا کتاب بخونم , چون دارم خواهرتو می خوابونم.
....
منو ببخش
منو ببخش و اینو بدون که تو دنیای منی , با تمام وجود سعی می کنم تا کارامو طوری تنظیم کنم که برای تو یه وقت اختصاصی ویژه بذارم.
پسرم وقتی تو به دنیا اومدی , من خیلی خوشحال شده بودم و همه دنیا مال من بود ولی دچار افسردگی بعد از زایمان شده بودم. زمانی هم که خواهرت به دنیا اومد همش می ترسیدم دچار افسردگی بشم . اما اینطور نشد بر عکس شیرین ترین و بهترین روزای عمرمو سپری کردم (خدا رو شکر) و لبخند از لبم جدا نشد وقتی خوب فکر می کنم همه شرایط مثل اون موقع بود فقط یه فرق داشت اونم حضور توه و تو بهترین دلیل این حال خوش منی , با شیرین زبونی هات , با مهربونی هات , با بوسه های یواشکی , با اشکهای دروغکی , عزیز دلم , رفیق مامان دوستت دارم ....