محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

آقا محمدرضا و فاطمه خانم نفس مامان و بابا

مادر شدن یک امتحان سخت و شیرین است دلواپسیهایم دو چندان شد خدارا شکر

1390/8/10 10:02
نویسنده : مامانی
247 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب وقتی تورو خوابوندم خودم هم خوابم برد.یه خواب بدی می دیدم دیدم تو خوابیدی و من تو رو گذاشتم تو تخت، یه دفعه یه نور وحشتناکی از پنجره اتاقت اومد (همون موقع بابایی منو بیدار کرد) خیلی ترسیده بودم دلم می خواست بخوابم ببینم اون چی بود نکنه سر تو بلایی بیاره ولی دیگه خوابم نبرد.

ساعت ١٢ شب بود که خوابیدم، غرق خواب بودم که صدای گریه تو اومد، بابایی تو یه ثانیه خودشو به تو رسوند، منم بلند شدم ساعت ٣ بود صدای خوردن بارون روی کانل کولر تو خونه پیچیده بود صدای رعد و برق هم می اومد، بابایی تو رو آورد پیش خودمون تا یه ساعت بیدار بودی و الکی بهانه می گرفتی ولی من همش به خوابی که دیده بودم فکر می کردم . آره تعبیر خواب من ترس تو از صدای رعد و برق بود.

خدایا مادر شدن چه حس غریبیه.

خدایا همه اونای که دوست دارن مادر بشن رو به آرزوشون برسون. همه جوجوهارو هم حفظ کن.

چقدر دلم برای مامانم تنگ شد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)