محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

آقا محمدرضا و فاطمه خانم نفس مامان و بابا

از دست تو

1390/11/9 11:44
نویسنده : مامانی
166 بازدید
اشتراک گذاری

سیب من ، دیروز پسر خوبی بودی برای اولین بار بود یه سیب قرمز برداشتی و گاز زدی و با آب و تاب خوردی نمی دونی من چقدر کیف کردم.

ولی سر شام جبران کردی برای اینکه شام نخوری به من می گفتی دختلم غذا خوب نیست نون خالی بخور باشه ...(برای اینکه من به تو اصرار نکنم که غذا بخوری ) وروجک وروجکی به خدا.

از دست تو

منم اذیتت نکردم ولی جوجو باید غذا بخوری .

راستی وقتی صبح عزیزجون پشت تلفن به من گفت بابای محمدرضا دوباره براش تفتگ خریده، بلند گفتی عزیز به مامانی نگو ، بابایی رو دعوا می کنه .

از دست تو

ببین تو یه اتاق پر اسباب بازی داری ماشاالله در شکوندن و خراب کردنشون هم متبحری ( هیچ کدومشون سالم از دست تو در نمی رن، یه روزه) پس بابایی چرا دوباره برات می خره . تو باید یاد بگیری از وسایلت درست استفاده کنی و درست نگه داری کنی.

به بابایی هم گفتم اون گفت من عاشق خرید کردن برای محمدرضام ولی این تفنگ رو به این خاطر خریدم که یه کاری از جوجو خواستم بهم گفت چشم باباجون .(ببین چقدر حال کرده با یه چشم الکی تو، خوب رگ خوابشو گیر آوردی خوووووووب)

از دست تو و بابات

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)