محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

آقا محمدرضا و فاطمه خانم نفس مامان و بابا

سال 91

سلام گل پسر نازم، سال نو شد، خزان طبیعت سپری شد و بهار آمد و چه زیبا بهاری وقتی تو را در کنارم دارم. نازنین مادر، خوشگلم، قربونت برمممممممممممممممممممممممممممممممم. من و تو و بابایی از چند روز مونده به عید رفتیم کرمانشاه خونه مادربزرگ کرمانشاهی     اونجا هوا سرد و بارونی بود ولی آفتاباشم به موقع بود. خیلی خوش گذشت همه عموها و عمه هات با خانواده هاشون هم بودن فقط جای پیام خالی بود. روز سال تحویل وقتی صبح بیدار شدم فکر کردم ساعت ١٠ ولی ساعت ٧ هم نشده بود تو رو حاضر کردم و باهم رفتیم پبش بقیه پای سفره هفت سین و عیدی و ... به عزیز اینا هم زنگ زدیم اردبیل بودن و در محاصره برف. اونجا بین همه فامیل معروف شد...
19 فروردين 1391