محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

آقا محمدرضا و فاطمه خانم نفس مامان و بابا

چی بگم 15/11/90

1390/11/15 9:13
نویسنده : مامانی
616 بازدید
اشتراک گذاری

سه چهار روز مامانی پیش گل پسرش بود (مرخصی گرفته بودم) از کجا بگم از کدوم ....

بگم که یواشکی تا من حواسم نیست می ری چهارپایه می یاری می ری بالای کابینت بعد می گی دنبال فیلم می گشتم (آقای فیلبان اولا فیلت کجا بود بعدشم فیلت تو کابینت خونه جا می شه)

بگم رفتی رو میز تلویزیون و از اونجا رفتی رو تلویزیون و بابایی که خودش ناظر بر اعمال شما بوده منو توبیخ کرده که حواست کجاست ....

بگم در یخچالو باز می کنی و شربت (حالا هر چی شد گرمیچر ، سرماخوردگی و ...) برمی داری می گی الان وقت خوردن شربتمه...

بگم هرچی تو خونه دم دستت باشه و بتونی پیدا کنی می یاری وسط پذیرایی می ریزی می گی می خوام برای خودم خونه درست کنم( ولی به خونه چادری که خاله زیبا برات خریده سرم نمی زنی)

بگم تو حموم دوست داری شیرجه بزنی تو وان کوچولوی خودت

بگم بقیه شیر تو لیوانتو می ریزی رو فرش بعد تا نگات می کنم می گی چیزی نیست چیزی نیست ببقشید دیگه تکرار نمی کنم منو دوست داری..

بگم موس کامپیوترو درآوردی وصل کردی به دوچرخه می گی می خوام اینو رو زمین بکشم تا دوچرخه حرکت کنه ( شازده اون تصاویر تو کامپوتره که با حرکت موس تکون می خورن نه دوچرخه واقعی، حالا حالا باید رکاب بزنی....)

بگم دیروز با دسته جارو برقی  که اسباب بازی مورد علاقه جنابعالی شده محکم بر فرق سر بنده آون هم بی هوا زدی  بهت گفتم باید بری کنار یخچال بشینی گریه کنی تا من ببخشمت، تو هم رفتی جلوی یخچال نشستی پاهاتم دراز کردی سرتو پایین انداختی و الکی او او گفتی . منم خندیدم تو پرو شدی گفتی حالا دیگه بخشیدی دوباره اومدی یه ضربه دیگه مهمونم کردی و برگشتی کنار یخچال....

بگم در کنار هم اینها پنج شنبه دوباره به سرفه اوفتادی و بردیمت مطب دکتر و منتظر نوبتو و...

به آقای دکتر  گفتی آقای دکتر منو زود معاینه کن می خوام برم اردبیل. دکتر گفت اونجا چی کار داری گفتی سگم منتظرمه گفت اسمش چی گفتی پلنگی (حالا از کجا این اسمو آوردی بماند) گفت چه رنگی گفتی سفید گفت خوشگله؟ گفتی نه دوباره پرسید خوشگله گفتی نه(قربون واقع بینی تو برم (برام خیلی جالب بود) تازه به دکتر اجازه ندادی یه جاهایی رو معاینه کنه، چرا؟؟)

قضیه سرفه کردنت ادامه داره ....

آقاچون که از مریض شدن تو ناراحت شده بود به من زنگ زده می گه قربونت دو روز تعطیلی هم بچه رو نبر خونتون ، دوباره بچه رو مریض کردی؟؟

چی بگم .

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

پریسا مامی صدرا و صهبا
15 بهمن 90 9:30
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ طراحی تقویم 1391شروع شد http://noruz1391.niniweblog.com/
مامان پارسا
15 بهمن 90 11:11
چقدر به این پسر گیر می دی