نه کمی حسودیم شده(24/11/90)
دیروز خونه عزیزاینا بودیم، به عزیز گفتی ، عزیز نه لیوان برام چای بریز من آقاجونم.
آقاجون که شب اومد برگشتی گفتی آقاجون برام چی خریدی، آقاجون که بدعادتت کرده و هر وقت می ره بیرون برای تو قاقالیلی می خره ، دیشب دست خالی بود ، گفت برات گرفتم یادم رفت بیارم الان می رم برات می یارم تو گفتی آقاجون منم باهات می یام.
طفلی آقاجون با پادردش چهار طبقه پله رو دوباره رفت پایین به همراه نوه قندعسلش از ماشین یه عالمه خوراکی خوشمزه آورد، پسته و بادوم و ... (که هم قاقالیلی باشه هم مفید) تازه گفت منم قاقالیلی خور شدم.
تو هم که دیگه یادگرفتی پسته ها رو خودت بازکنی (برای اینکه یه وقت یه دونه مامانی نخوره) تکیه دادی به پشتی و شروع کردی به خوردن.
به قول تو نه کمی، نه کمی حسودیم شد، والا ما جرات نمی کردیم به بابا بگیم برو قاقالیلی بیار(البته انصافا بابا همیشه از فروشگاه قدس یه عالمه ویفر و بیسکویت و ... می خرید ، تو خونه بود) ولی خوب یه مزه دیگه داره اینطوری آدمو تحویل بگیرن.
شایدهم واقعا نوه مغر بادومه .