محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

آقا محمدرضا و فاطمه خانم نفس مامان و بابا

روز برادر

پسمل قشنگ مامان ، همش می پرسید که روز پسر کی هست؟ چرا روز دختر باشه روز پسر نباشه.... مامانی هم تصمیم گرفت تا روز میلاد امام رضا (ع) رو به نام روز برادر نامگذاری کرده و بابایی محترم هدیه ای از طرف فاطمه گلم بخره و در طی مراسمی به گل پسر اهدا نماییم. البته منم موافقم که روز میلاد حضرت ابوالفضل العباس (ع) برای این نامگذاری مناسبتره اما خیلی تا شعبان مونده ، پس بر من و بر این نامگذاری میمون و مبارک خرده مگیرید. سالروز میلاد مسعود  امام رضا (ع) ، امام رئوف و مهربان،شمس و الشموس بر همگان مبارک 
25 شهريور 1392

تو دلت چی می گذره

پنج شنبه با خاله زهرا تصمیم گرفتیم شمارو ببریم باغ وحش قرارمون ساعت ٤ بود ولی خاله زهرا اینا ساعت ٦ رسیدند ، با مترو رفتیم، آخرین ایستگاه پیاده شدیم، ایستگاه ناآشنا بود ، بله به خاطر شلوغ کاری شماها ، اشتباهی اومده بودیم، دوباره سوار شدیم از شرق به غرب تهران، خلاصه ساعت نزدیک ٧ و نیم بود که رسیدیم و شماها بدو و من هم به دنبالتون. اونجا ماجراهای بامزه ای پیش اومد مثلا فیله خرطومشو آورده بود بالا و پاکت پفیلای هستی رو گرفته بود و ول نمی کرد، جای دیگه تو دلت می خواست یه مارو ببینی ، قدت نمی رسید از ساحل خواستی بلندت کنه ، ساحل جان هم سرتو چسبوند به شیشه قفس مارو و داد و فریاد تو از ترس ... از همه جالبتر زمانی بود که من کنار قفس شیرها بودم...
23 شهريور 1392

روز دختر مبارک

امروز روز میلاد حضرت فاطمه معصومه (س) ، خواهر امام رضا (ع) است. روز دخترم هست ، منم دختر دارم ، روزش مبارک فاطمه قشنگم، نازگل مادر روزت مبارک بابایی پول ریخته به حسابم که برم برات کادو بخرم(البته هنوز تصمیم نگرفتم چی بخرم)(ناگفته نمونه حسودی هم کردم ها ، حالا من یه چیز می خوام برای خودم بخرم هزارتا صغرا کبرا باید بچینم ولی برای دخترشون بدون فوت وقت ، همون لحظه پول می ریزن، ای روزگار) منم این شعرو که توی یه وبلاگ خوندم و خوشم اومد رو بهت تقدیم می کنم، نازپری مادر دخترم با تو سخن می گویم گوش کن ، با تو سخن می گویم زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر شاخه پر گل این گلزاری من در اندام تو یک خرمن گل می بینم گل گیسو ، گل ل...
16 شهريور 1392

نگرانم

روزها در حال سپری شدن هستند، بیشتر از پیش حساس و زودرنج شدم ، چند تا مطلب دلمو نگران کرده ، اونقدر نگرانم که نمی خواهم ازشون مطلبی بنویسم فقط کارم دعا شده ، محمدرضا و فاطمه قشنگم شما هم دعا کنید تا برای ریحان زیبامون مشکلی پیش نیاد ، خاله زهرا هم خوب بشه ... خیلی چیزای بامزه بود که می خواستم بنویسم اما الان دل و دماغش نیست. دوستتون دارم و براتون سعادت و سلامت آرزو می کنم.
16 شهريور 1392

ورزشکار من

امروز پسرک مامان لوح گرفت، لوح پایان دوره کلاسهای ورزشی تابستونی. پسرم کلاس بازی و ورزش و همچنین کلاس فوتسال می رفت. خیلی مفید بود چون الان یاد گرفته خودشو سرگرم کنه تازه برای ما هم بازی درست می کنه. از فوتبال هم که اصلا هیچی نمی دونست خیلی چیزها یاد گرفته. دوستت دارم کوچولوی من، مخصوصا وقتی لباس ورزشی می پوشی و می ری تو کلاس تو کلاس فوتسال از همه کوچیکتر بودی، مربی برای اینکه آسیب نبینی تو رو می ذاشت دروازه بان ، تازه خودش هم مراقبت بود برای همین همه بچه ها دوست داشتن تو جزو تیمشون باشی . کلاس شنا هم که یکی دو هفته دیگه شروع می شه، خدا کمک کنه بتونم اون کلاست ببرم. بعد دیگه یکی دو ماه فقط مهد تا خدا چی بخواد. ...
28 مرداد 1392

بعد از تعطیلات تابستونی

امروز ٢٦ مردادماه تعطیلات تابستونی تموم شد. پسر گلم این هفته رو امتحانی می مونه پیش عزیزش ، شاید تا وقتی خواهرش به دنیا بیاد دیگه مهد نیارمش ولی نه دلم نمی یاد احساس می کنم ازش دور می شم آخه من کلی کیف می کنم تو همون نیم ساعت صبح و بعد از ظهر که می برمش مهد و برمی گردونمش، هر چند کمی برام سخت شده... راستی ٦ مرداد ماه رفتم سونو گفتن، نی نی قشنگ ما یه دختر نازپریه من از قبل اسم مهرسا رو انتخاب کرده بودم ولی بابایی اسمی رو انتخاب کرد که مانند خورشید در مقابلش هیچ بود اسمی که صاحبش ، خود آفتاب عالم تاب بود ، نام فاطمه و اینگونه نی نی خانوم ما اسم پیدا کرد فاطمه خانوم هرچند داداییش بهش می گه شیندرلا و از مواضع خودش پایین نمی یاد و می گه...
26 مرداد 1392

بغض و گریه

پسر گل من تازگی یه عادت بد پیدا کرده ، اگه چیزی باب میلش نباشه می زنه زیر گریه و سوزناک گریه می کنه. که دل هر رهگذری براش می سوزه. من از این اخلاقت ناراحتم و دوست ندارم و با آن مقابله می کنم. پرو برگشته به من می گه ، مامان جونی بیا یه شرطی بذار بگو من برات سی دی بن تن که پانیذ هم داره می خرم ولی تو هم قول بده دیگه گریه نمی کنی.... نه پسرم ، گریه بی گریه، رشوه بی رشوه دوستت دارم.
31 تير 1392

تولد بابایی

فردا ١ مرداد تولد باباجون جونی اته با هم رفتیم یه انگشتر سفارش دادیم تازه گفتیم توش یه مطلبی رو حک کنند..... ولی تو مخالف انگشتر بودی می گفتی بیا بریم براش لباس بگیریم و بعدش هم کیک کفش دوزک من کیک دوست ندارم یعنی نی نی قشنگه دوست نداره ، خودخواه هم هستم من دوست ندارم برای شما هم نمی خرم. ما دو نفریم دیگه شما هم دو نفر ، دو نفر مخالف و دو نفر موافق در نتیجه کیک بی کیک... ولی تولد بی کیک نمی شه . حالا تا فردا
31 تير 1392

ماه رمضان

چقدر روزها، زود می گذره انگار نه انگار که یک سال گذشت و دوباره ماه پر برکت رمضان رسید. امسال مامانی مهمون ویژه هم که هست و روزه نمی تونه بگیره ولی انگار وقتی روزه نیستی از خیلی چیزها محروم می شی. گل پسر مامان هم هر وقت دلش نمی خواهد چیزی بخوره می گه مامان مگه نمی دونی من روزه هستم. نی نی قشنگمونم که کم کم داره اظهار وجود می کنه و یه تکونی می خوره و بدش می یاد مامانی به سمت راست یا طاق باز بخوابه. ٥ مردادماه میرم سونو تا دیگه به امید خدا اسمشو صدا کنیم تا بهش بر نخوره می گیم نی نی قشنگ. بابایی روزه می گیره برای مامانی خودشو لوس می کنه، آی تشنه ام، آی خسته ام؛ انگار برای من روزه می گیره.(البته منم نازوشو می کشما....) تعطیلات تابستا...
31 تير 1392