محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

آقا محمدرضا و فاطمه خانم نفس مامان و بابا

عاشگتم

1391/4/7 14:50
نویسنده : مامانی
309 بازدید
اشتراک گذاری

عمر مادر، عشقم، نفسم

خاله جونات می گن چرا وبلاگ محمدرضا رو به روز نمی کنی، ممنونم از توجهشون و دوستشون دارم.

می دونی مامانی کارام زیاده، سرم شلوغه .

ولی هر لحظه ام پر از توه ، پر از خاطرات شیرین تو، پر از فکر با تو بودن

نفسم "چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوبتر شد که دنیای من شدی"

با تو می خندم و برای خندیدن بهانه نمی خواهم

با تو تا دل ابرهای آسمون می پرم و برای پرواز نیازی به بال ندارم

محمدرضا عاشقتم به خدا

به قول خودت با تو کیف می کنم.

یه عالمه عکس ازت انداختم ولی نمی دونم چرا آپلود نمی شه

خاطراتت هم که هر کدوم یه عالمی داره و اونقدر بهم انرژی می ده که نگو

امروز هم که با کلاه صدف بازی می کردی و بعدش هم از اون دیوار (دیوار باغچه بغل کلاستون) پریدی پایین و با زانو افتادی و پرو پرو گفتی مامان مامان لاک پشت نینجا شده بودم.(میدونم پا درد گرفته بود ولی به روت نیاوردی ...)

تازه راکت هم آوردی تا با دوستات بازی کنی (جیگرتو)

دیروز هم که با هم تو استخر حالشو بردیم...

شبم پسرم خودش رفت سر کشو و شلوار برداشت و پاش کرد منم حال کردم.

بابایی بردش رو تختش اونو خوابوند ولی نصفه شب دیدم یکی به من لگد می زنه از خواب پریدم دیدم شازده کوچولو داره منو از جا بیرون می کنه تا خودش بخوابه منم که فداکار اومدم اونور تا ایشون راحت بخوابه اما نامردی کردم و بالشمو برداشتم ، به من چه خوابم می اومد نمی تونستم برم یه بالش دیگه بیارم بابایتم که دوتا زیر سرش یکی زیر پاش و ...

خلاصه صبح هم که صبحانه نخوردی، دلت یه کمی نق می خواست که نتونستی بزنی یه کمی بازی و مهد.

منم یه خورده راشین کوچولو رو چلوندم و وقت اومدن از پنجره کلاستون نگاهت کردم مثلا یواشکی اما همه تون اومدید کنار پنجره شروع به ابراز احساسات کردید بعدشم تو گفتی این مامان منه و تازه مامان راشین رو که دورتر ایستاده بود رو هم با انگشت نشون دادی با غرور گفتی اینم خاله ام.

قربونت برم به قول مامان راشین از بس با این دخترا گشتی خاله زنک شدی (آخه بیشتر بچه های کلاستون دخترن) 

من و بابایی خدا رو شکر می کنیم که خدای مهربون تو رو به ما داد.

دوستت داریم با دل و جون

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان صدف
12 تیر 91 14:28
من از اول تا آخر این پست رو خوندم. حالا مشکلش چی بود؟




خواهر می گن به دخترامون حرف زدی؟!! می گن اصلا جنس زن، خاله زنک نیست اصلا