مسافرت
چند روز رفتیم مسافرت با دایی ها و خاله جونت
هوای اردبیل خیلی خوب بود، سرعین و آستارا و ساحل گیسوم هم رفتیم.
کوه نوردی تاریخی با هم کردیم که نگو البته دست عمو مهدی درد نکنه که تو تمام سراشیبی های تند تو رو بغل کرده بود اما از غرهای خاله جونت نگذریم که ...
همیشه فکر می کردم من عاشق کوهم ولی حالا می فهمم این حس خانوادگیه، عزیزجونتو با اون پا دردش باید می دیدی که با چه اشتیاقی از کوه بالا می رفت.
آبشار گور گور رفتیم ، از ییلاق گذشتیم، عزیز و دایی محمد خیلی تلاش کردن ماهی قزل آلا بگیرن ولی نشد فکر کنم فصلش نبود.
آقا جون چه کبابایی درست می کرد و تو سرمای اونجا کنار آتیش نشستن هم می چسبید.
مرغ و جوجه مردمو خفه می کردی، هاپوی مهربونتم که حسابی مراقبت بود و هرجا می رفتی باهات می اومد، با ساحل حسابی آتیش سوزوندید....
با خودمون خنکی اونجارو تهرون هم آوردیم امروز که اواخر تیرماه بعد از اون همه روز گرم ،یه روز خنک و بارونیه.
اونجا سر مزار مادر بزرگ منم رفتیم، برات تیپ زدم تا مادربزرگم نتیجه اشو خوش تیپ ببینه، خدا رحمتش کنه خیلی دوستش داشتم.
مامانت از اون دسته خانوما بود که باید مراقبش بودن تا النگوهاش یه وقت نشکنه، تو مسافرت اونقدر ناله می کردم آی من خسته شدم که نگو ولی حالا بچه به بغل چیکم درنیومد.
بابایی با ما نیومد ولی دقیقا هر یک ساعت یک بار زنگ می زد و خبر می گرفت اونقدر که دیگه سوژه شده بودیم.
همه چی خوب بود به جز سرفه های تو، دیروز بردمت دکتر دوباره اسپری و شربت و ...