خاله سمانه

دیروز ظهر مدیرم یه کاری رو به من داد ، همون موقع من می خواستم برم کارگزینی  بعدش هم یه کارگاه آموزشی داشتیم (کمک های اولیه)

ساعت ٢ برگشتم، کارامو انجام می دادم که مدیرمون زنگ زد و پیگیری کرد منم گفتم که هنوز اون کارو انجام ندادم ولی با توجه به اینکه دیدم کار فوریه تصمیم گرفت تا ٥ بمونم اداره .

مامان روژین داشت می رفت مهد که ازش خواهش کردم محمدرضارو تحویل بگیره و تا اداره بیاره.

توی این فرصت اون کارو انجام دادم و دیگه سریع رفتم گزارش کارو دادم اومدم محوطه دیدم محمدرضا اینا هنوز نیومدن به راننده سرویس گفتم که می رم دنبال محمدرضا که لطف کرد گفت نیایید بالا جلوی مهد سوارتون می کنم.

رفتم دنبال محمدرضا دیدم مامان روژین اونو تحویل گرفته و کفششو پوشونده و با روژین دارن بازی می کنن.(دستش درد نکنه)

پارسا چشم پلنگی هم اونجا بود که به زور ازش بوس گرفتم و با خاله رزی اومدیم بیرون مهد.

محمدرضا که دید نرفتیم پای سرویس گفت مامان با ماشین خاله سمانه می ریم که پارسا گفت خاله سمانه منه و ماجرا جالب شد.

محمدرضا که یه سرو شونه از پارسا کوتاهتره و یه سال و چند ماه هم از اون کوچیکتره رفت جلوی پارسا و شونه اشو بهش چسبوند و بالای پیشونیشونو دوتایی به هم چسبوندن و برای هم کری می خوندن که خاله سمانه ی منه خاله سمانه ی منه.

آخر پارسا ول کرد و با همون لحن مردونش گفت تازه اش هم تازه اش هم من دایی بابک دارم عمو امیر دارم.

خاله رزی گفت محمدرضا هم دایی داره، عمو داره.

اما محمدرضا فقط می گفت خاله سمای منه خاله سمای منه.

خلاصه خیلی صحنه جالبی بود مثل دو تا بره که با سرشون با هم دعوا می کنن با هم کل کل می کردند.

و من اونجا منی اصطلاح شاخ و شونه کشیدنو فهمیدم ،کلی هم خندیدم.

یه چیز دیگه حس پاک بچه ها هیچ وقت اشتباه نمی کنه هر دو تا شون واقعا خاله سمانه اشونو دوست دارن و این نشونه محبت خاله سمانه اشونه .