تو دلت چی می گذره
پنج شنبه با خاله زهرا تصمیم گرفتیم شمارو ببریم باغ وحش قرارمون ساعت ٤ بود ولی خاله زهرا اینا ساعت ٦ رسیدند ، با مترو رفتیم، آخرین ایستگاه پیاده شدیم، ایستگاه ناآشنا بود ، بله به خاطر شلوغ کاری شماها ، اشتباهی اومده بودیم، دوباره سوار شدیم از شرق به غرب تهران، خلاصه ساعت نزدیک ٧ و نیم بود که رسیدیم و شماها بدو و من هم به دنبالتون. اونجا ماجراهای بامزه ای پیش اومد مثلا فیله خرطومشو آورده بود بالا و پاکت پفیلای هستی رو گرفته بود و ول نمی کرد، جای دیگه تو دلت می خواست یه مارو ببینی ، قدت نمی رسید از ساحل خواستی بلندت کنه ، ساحل جان هم سرتو چسبوند به شیشه قفس مارو و داد و فریاد تو از ترس ... از همه جالبتر زمانی بود که من کنار قفس شیرها بودم...
نویسنده :
مامانی
11:04