فقط یه کم صبر
امروز صبح با خاله جونت تو دندون پزشکی قرار داشتم تا امانتی و سوغاتیشو بهش برسونم . جنابعالی تا به دندون پزشکی رسیدیم گفتی مامان من شکلات سفت خوردم دندونم درد می کنه منو ببر دندون پزشکی و گریه ....
خاله جونت خیلی عذاب وجدان گرفت، منم نمی دونستم چه کار کنم ولی به روم نیاوردم گفتم باشه می ریم دندون پزشکی ،
ساعت کار دندون پزشکی 9 به بعده ولی اون موقعه ساعت 7:30 بود یه کمی تو سالن انتظار نشستیم با تو صحبت کردم که بیا بریم بعدا می آیم و ... ولی تو گوش نمی کردی (بهانه نرفتن به مهد) یه دفعه یادم اومد که قرار بود از دندونت عکس بگیرم ولی با گرفتن پیتزا و رانی و یه بسته بادکنک به عنوان رشوه بازم اجازه ندادی و کاسه کوزه رادیولوژی رو ریختی به هم ، تو دلم گفتم الان موقعشه
رفتم پیش رادیولوژیست، گفتم که تو بهانه کردی نری مهد و عکس دندون هم داری، ایشون هم خانومی کرد و با توجه به شناختش از دمدمی بودن بچه ها و با اینکه ساعت کاریش نبود زحمت کشید از دندونت عکس انداخت و حضرتعالی چون خودت پیشنهاد داده بودی مثل یه پسر خوب نشستی و عکس انداختی بعد یه بادکنک صورتی جایزه گرفتی و گفتی مامان حالا بریم مدرسه، ساعت 7:50 هم وارد مهد شدی با خنده و خوشحالی .
ای ول یه کم صبر یه کم تمرکز باعث شد نه تو گریه کنی و نه من حرص بخورم و تازه کارمونو هم انجام دادیم، تازه اومدم اداره دیدم خاله افسونم برات پیغام گذاشته که خیلی خوشحال شدم.
خدا جونم شکرت، جوجو رو به خودت می سپارم.