محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

آقا محمدرضا و فاطمه خانم نفس مامان و بابا

تو خوش باش منو بیخیال

1391/1/23 8:54
نویسنده : مامانی
287 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح بالاخره موفق شدیم ماهی گلی حوض دانشکده علوم ریاضی رو ببینیم تازه نه یکی نه دو تا خیلی .

تو چقد ذوق کردی دلت می خواست بگیریشون ولی بعد گفتی خداحافظ ماهی گلی ها من می رم مدرسه و با هم اومدیم مهد و یه راست رفتی سراغ خاله سیفی که به من جایزه بده اونم یه کمی دست به سرت کرد ولی تو دست بردار نبودی و می گفتی خاله سیفی کلید کمدو بیار به من جایزه بده، آخرش یه چیز سفید از کمد به تو داد، بعد خودت از پله ها رفتی بالا، رفتی سر کلاس.

یکی از پرده های کلاستون کنار بود وایسادم به تماشا؛ خاله الناز کمک کرد لباساتو درآوردی بعد تا کرد و تو گفتی خاله بده بذارم سرجاش و قشنگ گرفتی تو دستت و آوردی بذاری که کم مونده بود چشم تو چشم بشیم که خودمو قایم کردم، بعد رفتی نشستی و برای خاله الناز صحبت می کردی، الهی فدات بشم...

عزیزم خدارو شکر ، مربی خوبی داری ولی فکر می کنم خیلی جنب و جوش نداری چون تو خونه همش می خوایی بپربپر کنی و آروم و قرار نداری و دیوار راستو می ری بالا و هرچی رو از هر جا پیدا می کنی می ریزی؛ دیشب اونقدر ریخت و پاش کرده بودی که دیگه حوصله جمع کردن نداشتم چون هرچی من جمع می کردم تو می ریختی ، اتاقتو که نگوووووو.

شب بابایی اومد خونه گفت اینجااااااااا چه خبرهههههههههه.

منم که خسته خسته بودم گفتم هنر پسر جونتونهههههههههههههههه.

و بابایی جواب داد، الهی قربونش برم چی کارش داری خودم جمع می کنم و حدود یک ساعت داشت فقط روزنامه پاره جمع می کرد.............

دیروز با کمر گرفته تورو بردم دکتر و از زمان برگشتن نگو که مجبورم کردی با مترو برگردیم و یه هندونه گنده خریدیم و زانوم هم به درد کمر اضافه شد ...........

الان که می نویسم گردن، کمر ، دستم درد می کنه، آلرژیم اوت کرده و باید یه سری کارو به همکار جدید یاد بدم.

تو خوش باش منو بیخیال

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

محیا یعنی تمام زندگی
23 فروردین 91 11:53
خدا بد نده شنا چرا دیگه نمیای مواظب خودت باش
مامان محیا
23 فروردین 91 13:03
لطفا پست ثابتمو بخون و بهم زنگ بزن..



خانومی ممنون