محمدرضا و قمقمه
چند روز پیش تو سرویس پارساجون از قمقمه خودش آب خورد، محمدرضا هم آب خواست من براش یک بطری آب معدنی کوچیک آورده بودم بهش دادم گفت نه منم قمقمه می خوام و این یه سوژه برای دعوا و گریه ......
شب بدون اینکه من با بابایی درباره قمقمه حرفی زده باشم ، بابایی یه قمقمه قرمز برای محمدرضا خریده بود که محمدرضا عاشقش شده باهاش می خوابه باهاش راه می ره و خلاصه ...
اینم چندتا عکس از محمدرضا و قمقمهههههههههههههههههههههههههههههههه
توجه داشته باشید کم مونده پسرم قدش اندازه یه درخت بشه(هاهاها)
عکس در مسجد دانشگاه در مراسم زیارت عاشورا به همراه حنانه خانوم، راستی جای محیاها خالی بود...
قمقمه اش اونورش بود.
مامانت فدای پاچه های بالازده ات بشه، من بی تقصیرم ، باباش تا کرده بود منم توجه نکرده بودم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی