خبرهای تلگرافی
سلام پسر خوشگلم
چندتا سه شنبه و زیارت عاشورا گذشته و من وقت نکردم خاطراتو برات بنویسم.
عشقم
همه چی خوب بوده ، تلگرافی
شمال رفتیم، دریا آروم هوا آفتابی محمدرضا شن بازی و ...
خونه عزیزاینا، همه خاله ها بودن و کلی خوش گذشت...
خاله منصوره اینا اومدن خونه مون کلی ذوق کردی ولی نمی دونم چرا نمی ذاشتی با اسباب بازی هات بازی کنن و ...
شبا تو اتاق خودت می خوابی البته بعد مسواک و کتاب خوندن ( نصفه شبا هم می یایی بغل مامانی می خوابی...)
یه هفته ای مامانی بد سرما خورده بود حالا هم تو سرفه می کنی که امروز می خوام ببرمت دکتر
این ماه سه تا تولد مهم داریم که باید کادو بگیریم هستی، خاله جون، خاله رزی
برای روز معلم دسته گل برای خاله النازت گرفتی که با احساس تمام بهش دادی که قابل وصف نبود و اگه گمان می کردم که این طوری می خواهی برخورد کنی حتما فیلم می گرفتم . چون خیلی قشنگ بود...
دو روزه اعتصاب کاملی هیچی غذا نمی خوری مرتاض واقعی شدی ....
تو مهد می گن خودت غذا نمی خوری ...
مامان و بابا در چند مساله مهم دچار دودلی شدن که در مورد یکی دوتاشون تصمیم گرفتن ولی یک مساله مهم دیگه باقیه....
دعا کن بهترین تصمیمها رو بگیریم که بعدا دچار پشیمونی نشیم....
نمایشگاه کتاب شروع شده باید بریم....
هر روز بیشتر از دیروز دوستت دارم با اینکه تو برمی گردی می گی من فقط مال بابامم .
کارهای اداره این ماه خیلی زیاده .