از دست تو
سیب من ، دیروز پسر خوبی بودی برای اولین بار بود یه سیب قرمز برداشتی و گاز زدی و با آب و تاب خوردی نمی دونی من چقدر کیف کردم. ولی سر شام جبران کردی برای اینکه شام نخوری به من می گفتی دختلم غذا خوب نیست نون خالی بخور باشه ...(برای اینکه من به تو اصرار نکنم که غذا بخوری ) وروجک وروجکی به خدا. از دست تو منم اذیتت نکردم ولی جوجو باید غذا بخوری . راستی وقتی صبح عزیزجون پشت تلفن به من گفت بابای محمدرضا دوباره براش تفتگ خریده، بلند گفتی عزیز به مامانی نگو ، بابایی رو دعوا می کنه . از دست تو ببین تو یه اتاق پر اسباب بازی داری ماشاالله در شکوندن و خراب کردنشون هم متبحری ( هیچ کدومشون سالم از دست تو در نمی رن، یه روزه) پس بابایی چرا دوباره ...