شیرین عسلم امروز مریض بودی و مهد نیومدی نمی دونی چقدر به من سخت گذشت عادت کردم با تو باشم ای معنای بودنم دل تنگ توام . خونه زنگ زدم که لااقل صداتو بشنوم خواب بودی. عزیز مادر، گل پسرم زود خوب شو ،زود زود ،می دونی که طاقت ندارم. راستی بگم برات از بابایی؛ دیروز بردیمت دکتر یه عالمه دارو و شربت برات نوشت اما شب خیلی حالت بد بود ساعت ١یا ٢ نصفه شب بود بابایی که اصلا طاقت ناراحتی تو رو نداره تو این سرما پای پیاده رفته بود داروخانه شبانه روزی تا برات یه شربت سرفه دیگه که دوستش تعریفشو کرده بود بخره، مهربونی و فداکاری بابایی تاثیر داشت چون بعد از خوردن اون شربت ،راحتتر خوابیدی . محمدرضا تو نفس مامان و بابایی ، الهی همیشه سالم باشی. خدایا ه...