نه نه منه تعطیله دیگه
امروز سه شنبه ده آبان توی هوای خوب بعد از بارون با پسر گلم رفتیم زیارت عاشورا. جای مهیا خالی بود، محمدرضا خیلی دنبالش گشت بعد با چندتا مهر بازی می کرد و پسمل خوبی بود اما یه کم بعد یخش باز شده بود و شروع کرده بود به شیطونی... تازه آخرش هم دست ویانا رو گرفت و کفششو داد دست مامان ویانا گفت خاله من با شما می یام مامانی تو برو اداره ( فردا بزرگ شدی نه نه منه تعطیله دیگه) به ویانا قول دادی براش یه ماشین قرمز خوشگل بخری و سوارش کنی ........ ولی نزدیک مهد کودک خودتو لوس کردی گریه کردی منم اهمیت ندادم چون دوست ندارم خودتو پیش بقیه لوس می کنی بعد دیدی فایده نداره آروم شدی (به قول خودت این یعنی چی) ...