محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

آقا محمدرضا و فاطمه خانم نفس مامان و بابا

تولدت مبارک

سلام ای صبح زیبای برفی ، سلام ای آفتاب نوبد بخش ، سلام ای پرنده های مهاجر،سلام ای کوههای سر به فلک کشیده، سلام ای مردم، سلام سلام سلام خدایا سلام امروز روز منه روز ماست .ای خدا ممنونم ای خدا فقط می تونم بگو الحمدالله کما هو اهله سه سال پیش در چنین روزی رویای ما به تحقق پیوست، ستاره ای در آسمان زندگی مان پدیدار گشت، صدای گریه ای مایه شادی مان شد.فرشته کوچکی در آغوش ما جا گرفت و خداوند تو را به ما داد. روز اول بهمن روز میلاد ثمره عشق من و علی، روز تولد نفسماست. عشق بابایی، نفس مامانی، محمدرضا اااااااااااااااااااااااااااا تولدت مبارک خدایا خودت دادی خودت حفظش کن از هر بدی از هر شری. می سپارم به تو از چشم حسود چمنش جوجه ...
1 بهمن 1390

همسر تولد پسر گلت مبارک

محمدرضا این پستو برای بابایی می نویسم فقط بابایی علی عزیزم ، تپلی مهربون ، عشقم، امروز یاد اون پیراهن صورتی که زیر کت شلوار طوسی رنگت پوشیدی و با مامان رفتیم بیمارستان افتادم، یاد اون لبخندی که عاشقشم و تو خیلی به ندرت به کار می بری، یاد اون نگاه نگران تو و مامان وقتی باهتون خداحافظی کردم، البته برای لوس کردن بود ولی تو مونده بودی که مامانو دل داری بدی و از نگرانی دربیاری یا کسی رو پیدا کنی که به خودت کمک کنه و من ... یادش بخیر یادته جوجه مون خیلی کوچولو بود و تو می گفتی بدون پتو بغلش نکن یه وقت از دستت می افته. خدایا به خاطر همه خاطره های خوب ممنونم و از تو همسرم به خاطر خاطره انگیز کردن ایام عمرم ممنونم. الهی به پای هم ...
1 بهمن 1390

تولد نوه شما مبارک

محمدرضا از دیشب پیش عزیزجون رفتیم با اینکه هنوز خوب خوب نشده،وقتی نگاهش می کنم یه دریا نه یه دنیا نه یه کهکشان محبت و عشق و ایثار توی چشمای قشنگش می بینم . مامان دوستت دارم ازت ممنونم همیشه باش همیشه سالم باش. وقتی از مریض بودن تو حرفی می زنم یا می نویسم زود ازش رد می شم چون نه دوست دارم و نه باور می کنم تو مریض باشی. شاید خیلی خودخواهم شاید هنوز بهتون خیلی زحمت می دم شاید به قول بعضیها پرو و پرتوقع هستم و بچه کوچیکمو با همه دردسرهاش پیش شما که خودتون به کمک احتیاج دارید می ذارم و شاید... ولی مامان از ته دل دوستت دارم دستای مهربونت رو می بوسم و قدر تو و باباجونمو می دونم و براتون سلامتی و سعادت آرزو می کنم . باباجون من عاشق&nb...
1 بهمن 1390

از دست خاله جونت ناراحتم

مادری ناراحت در کنار پسرش نشسته بود پسر به مادرش گفت : تو دومین زن زیبایی هستی که تا به حال دیده ام مادر پرسید : پس اولی کیست؟ پسر گفت: خود تو وقتی که لبخند می زنی
28 دی 1390

مرهم

زخمی تر از هميشه  از درد  دل  سپردن سرخورده  بودم  از عشق در  انتظار  مردن با    قامتی    شکسته   از  کوله    با ر   غربت در جستجوی  مرهم راهی  شدم  زيارت رفتم   برای   گريه   رفتم   برای    فرياد مرهم  مراد  من  بود  کعبه  تو را به من داد ...
28 دی 1390

من علی یم

نفس حالت چطوره این روزا که عزیزجون مریضه، پیش بابایی هستی، منم که یه خط درمیون مرخصی می گیرم . با اینکه خدایش بابایی برات وقت گذاشته شهربازی می بره باغ وحش می بره خلاصه دوتای بی من حالشو می برید!!!؟ ولی بازم دلم راضی نمی شه. عشقم تازگی هم که می گی به من بگو علی من بابایی هستم و اون (بابایی) پسرمون محمدرضاست. قربونت برم که پا می شی به بابایی می گی پسر خوبی باش گریه نکن من دارم می رم سرکار تا برات پاستیل بخرم. بعدش هم می ری مثلا لباس می پوشی و تا در ورودی خونه می ری بعد برمی گردی  می گی خیلی خسته شدم و ... (خلاصه عین بابایی حرف می زنی) آه عزیزم با تو چقدر زندگی قشنگه ، چقدر خوب می تونی احساسم رو بفهمی ، چه خوب واکنش نشون می دی ،...
27 دی 1390

خونه عزیز اینا

عزیز مامان ، نفسم ، عشقم یه ماه که سرم شلوغه و نتونستم مطلبی برات بنویسم ، حتی برای با تو بودنم وقتی نداشتم. اما این ذره ای از عشق من به تو کم نمی کنه . قربونت برم ، مامانی الان دلم می خواست پیشم بودی برام قصه تعریف می کردی یا از سرو کولم بالا می رفتی ، از طرفی خیالم راحته چون پیش عزیزجون بهت خوش می گذره تازه ساحلم پیشته . عزیز شب می گفت خونه رو براش جمع می کنی البته هرچی لباس هست از کشوها می ریزی بیرون بعد می بری می ریزی تو ماشین لباسشویی یا پشت کمد . راستی کارهای خطرناک هم که می کنی تو انباری عزیز اینا چی کار داشتی اصلا چطوری رفتی اون بالا چرا به وسایل دایی دست می زنی . شکلات خور هم که شدی دیگه دیشب دلت هوای بابایی رو کرده ...
19 دی 1390

بدون عنوان

با سلام به همه دوستای خوبم که جویای حال محمدرضا بودن. امیدوارم جوجه هاتون رو روز آخر پاییز شمرده باشین، یلدا خوش گذشته باشه، ما هم خوبیم و یه هدیه براتون دارم امیدوارم خوشتون بیاد گفتم: خسته‌ام گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله      .:: از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53) ::. گفتم: هیشکی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه      .:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::. گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید      .:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16) ::. گفتم: ولی ...
3 دی 1390

بدون عنوان

پسر خوشگل و نازم، دو هفته شد که تو رو مهد نمی یارم شاید به تو بیشتر خوش بگذره ولی من ... دلم می خواد بیارمت مهد نکه از مهد خوشم بیاید نه چون بیشتر پیشت هستم، نفسم دلم تنگ می شه بعد از ظهر هم که می آم پیشت اونقدر خسته هستم که .... دلم یه مسافرت می خواد دلم تعطیلی می خواد دلم با تو بودن رو می خواد
26 آذر 1390