ماجراهای تپه رختخوابییییییییییییییییییی
قند عسل مامان شب که نمی ذاری من بخوام ، صبح منم می خواستم بیدارت کنم تا تلافی بشه ؛ چندتا ماچت کردم ولی بیدار نشدی ، قربونت برم چه ناز خوابیده بودی و تو خواب می خندیدی. دیشب عزیز کمد دیواری رو باز کرد که رختخوابتو بندازه گفتی عزیز من اون صورتی رو می خوام حالا اون پتوی مورد نظر شما پایین پایین رختخوابا بود من به عزیز گفتم مامان ولش کن الان یادش می ره ولی خب عزیزه دیگه، همه رختخوابهای سنگین (ترکی) رو ریخت پایین و اون پتو رو برای تو درآورد تازه یه متکای که رویه ساتن صورتی هم داشت بهت داد و یک تشک بزرگ با ملافه ای که پر از گلهای صورتی بود رو زیرت انداخت . گفت من هی می خواستم رختخوابا رو بریزم مرتب بچینم ولی وقت نمی شد.(قربون عزیز مهر...