تو خوش باش منو بیخیال
امروز صبح بالاخره موفق شدیم ماهی گلی حوض دانشکده علوم ریاضی رو ببینیم تازه نه یکی نه دو تا خیلی . تو چقد ذوق کردی دلت می خواست بگیریشون ولی بعد گفتی خداحافظ ماهی گلی ها من می رم مدرسه و با هم اومدیم مهد و یه راست رفتی سراغ خاله سیفی که به من جایزه بده اونم یه کمی دست به سرت کرد ولی تو دست بردار نبودی و می گفتی خاله سیفی کلید کمدو بیار به من جایزه بده، آخرش یه چیز سفید از کمد به تو داد، بعد خودت از پله ها رفتی بالا، رفتی سر کلاس. یکی از پرده های کلاستون کنار بود وایسادم به تماشا؛ خاله الناز کمک کرد لباساتو درآوردی بعد تا کرد و تو گفتی خاله بده بذارم سرجاش و قشنگ گرفتی تو دستت و آوردی بذاری که کم مونده بود چشم تو چشم بشیم که خودمو قای...